خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

شرق ابری



سکینه نوری تیرتاشی


شب سرد پاییزی و مه تلنبار شده روی خیابانهای شهر و چراغ چشمک زن سه راهی کنار مجتمع و سکوتی که با صدای کفشهای پاشنه بلندش در این شب سرد می شکند .آرام از گوشه پیاده رو خود را به در سبز  زنگ زده ای می رساند و کلید را  می چرخاند و ثانیه ای  نگذشته  صدای جیغ و فریادی زنانه و گریه های کودکان به گوش می رسد.

گوشهایم با صدای این کفشها  آشناست زنی که  ساعتها در این کفش ها زندگی  می کند و اسکناسهای تا نخورده اش را  شوهر لاغرش در خانه  از او می گیرد و می شمرد همیشه وقتی به خانه بر می گردد  صدای  در گلو مانده ای  از فروشگاه کنار خیابان  صدایش می زند و بدهی هایش را گوشزد می کند و  زن زیر چادر سیاهش تکانی می خورد و عبور می کند .شاید آن موقع است که می فهمد دیگرکار کردن و  پوشیدن این کفش ها هم  کفاف زندگیش را نمی دهد.

روزهای تعطیل می شد او و بچه هایش  را در پارک کنار خانه شان ببینی که چطور کتک های شبانه را فراموش می کنند و زندگی فرو ریخته شان را از یاد می برند  و با دستهای کوچکشان با برگ های  پاییزی بازی  می کنند  و لبخند می زنند در صورتش می توانستی جذابیت گرد گرفته ای را  پیدا کنی که به کودکانش هم  ارث رسیده بود .

پنج ماهی  می شود  که به این محل اسباب کشیده اند و اثاثیه شان را با یک ماشین کوچک  آورده اند .روزهای اول که به خانه بر می گشت جوانهای محل مزاحمش می شدند اما کمی نگذشت که دیگر کسی  رفت و آمد  او را  هم ندید .

اهل محل بنا به خصوصیت  زندگی در شهر های کوچک  می دانستند  لباسهایی که می پوشد عاریه است و در خانه ی بزرگی که دو خیابان آنطرفتر است کار می کند و حقوق و انعام کارش را شوهر معتادش  از او می گیرد .

از وقتی به اینجا آمدند شبی نمی شد که صدای شکستن چیزی ازخانه شان بلند نشود و گاهی که سرو صدا بالا می گرفت و  کمک می خواست همسایه ها دور خانه شان جمع می شدند  در می زدند و سرو صدا ها می خوابید .یکی از  همین شبهای  بلند پاییزی بود که  نصف شب سرو صدای شدیدی از خانه شان بلند شد اما آن شب همسایه ها دیگر توجهی نکردند .آنقدر به سر و صدایشان عادت کرده بودند که دیگر گوشهایشان نمی شنید .

تا اینکه صبح وقت نماز بود که چراغهای چشمک زن  پلیس خیابان را روشن کردو مامور جمعیت را به عقب  راند و آمبولانس جسد سه تن را از آن خانه بیرون برد و رد سیاهی را از خود بر جای گذاشت و مامور یونیفورم پوش   مرد لاغر اندامی را با دستبندی که برای دستهایش گشاد هم بود سوار ماشین کرد و دور شد. از وقتی پلیس در آن خانه را بست  سرو صدایی از آن خانه بیرون نمی آید و کسی هم آن جا را اجاره نکرده  و رطوبت  روزها و شبهای این شرق ابری درِ  سبز زنگ زده  خانه  آن زن را  بی رنگ و رو کرده است.

 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد