خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

بازار گرمابه کوبچی کساد است


سکینه نوری تیرتاشی

 وقتی آفتاب  داغ بالای سر می تابد و عرق از سرو روی   پایین می خزد    تنها  یک حمام خوب در پایان یک روز  گرم کاری می چسبد  .

توی این بازار کساد همه گیر برخلاف  برخی بازارها که در زمان تحریم رونقی دو چندان دارند و سودی کلان به جیب می زنند بازار حمام های عمومی تعریفی ندارد و کساد است .

تغییر  در سبک معماری و زندگی جامعه ایرانی رسیدگی به بهداشت شخصی را تا  سطح مناسبی بالا برده   که از جمله آن  می توان وجود  و تعبیه حمام  را در اغلب  ساختمان سازی ها و منازل  برای امور بهداشتی  نام برد.امروزه اغلب خانه ها بر خلاف قدیم یک حمام به شیوه های مختلف معماری دارند که برای رفع نیاز بهداشتی شان از آن استفاده می کنند.

 در گذشته ای نه چندان دور مردان و زنانی بقچه به دست لوازم بهداشتی شان را جمع می کردند و برای انجام امور بهداشتی و نظافتشان به حمام های عمومی شهر یا روستایشان سری می زدند و آنجا ساعاتی از روز را سپری می کردند و در کنار نظافت به گپ و گفتی هم می پرداختند.

اما حالا دیگر حمام های عمومی رونق سابق را ندارند و بسیاری  از آنان  تعطیل  شدند و یا تغییر کاربری داده اند و تعداد کمی  هنوز به  فعالیت خود ادامه می دهند.


از در کوچک که وارد می شوی بالای سرت روی سنگی سیاه رنگ نام گرمابه کوبچی حک شده است روبروی در ورودی توی اتاقک زنی میانسال نشسته و تنها  نگاهی از روی عادت به تو می اندازد جلوتر  که می روی پله های نیم دایره ای تو را به  فضایی که محل نگهداری لباس های مشتریان است و با شماره هایی روی کمد نشانه گذاری شده می رساند .جلوتر فضای کوچک راهرو مانندی وجود دارد که دورش را کانال  باریک  آبی رنگی  فرا گرفته و با دیوار حائلی از فضای عمومی حمام جدا می شود سقف گنبدی شکل حمام  معماری گذشته اش را یاد آوری می کند اما فضای بهسازی شده داخلی به روز و کاملا تمیز است و مشتریان در ساعات اول روز به شست شوی خود مشغولند .

در میان صدای آب و بخار بلند شده از گرمای مطلوب گرمابه فضای  زنانه حمام را برای گفتگو با یکی از اعضای هیئت امنای گرمابه کوبچی ترک می کنم که علاقه ای برای بیان نامش به عنوان مصاحبه شونده ندارد و تنها به انعکاس این گفتگو بسنده می کند.

کوبچی نام یک طایفه است

کوبچی نام یک طایفه است  و این حمام که در شرقی ترین شهر مازندران قرار دارد به نام این طایفه که نام یکی از محلات شهرستان گلوگاه نیز هست نام گذاری شده  است .گرمابه کوبچی  بیش از 75 سال قدمت دارد و بنای اصلی آن با همان معماری قدیم و با ساروج تهیه شده  که استحکام و ماندگاری خوبی دارد و با بهسازی صورت گرفته می توان گفت عمر مفید این حمام 50 سال بیشتر شده است.

ورودی برا ی استفاده از گرمابه کوبچی 2هزار تومان است

حمام  کوبچی حدو د400 متر زیر بنا دارد و در دو بخش مردانه و زنانه با دو کارگر و 7 دوش در قسمت خانم ها و 4 دوش در قسمت اقایان در حال فعالیت است .ساعات کاری حمام از 6 صبح تا 7 بعد ازظهر  است و در ایا م ماه مبارک رمضان هم تنها  شب ها آماده خدمات دهی می باشد  مراجعات روزانه این حمام در روزهای گرم سال و در شش ماهه اول  به 20 نفر می رسد که این تعداد مراجع در ایام سرد و در شش ماهه دوم به روزی 100 نفر  افزایش می یابد  ورودی هر نفر برا ی استفاده از گرمابه کوبچی 2هزار تومان است . 

درمانی برای درد های مفصلی

اغلب حمام های عمومی و قدیمی  به خاطر گرمای مناسب آن برای علاج درد های مفصلی  و استخوانی هم کاربرد دارند. حمام یک چاه دارد که آب آن از چاه تامین می شود.آب  حمام توسط مشعل گرم شده  و از منبع به سمت حمام سرازیر می شود  در زیر حمام کوره ای تعبیه شده که  کف  آن را گرم  نگه می دارد . سیستم  گرمایشی اش  از گاز شهری تامین می شود که هزینه بالایی را  برا ی حمام  در پی دارد .  هزینه مصرفی گاز در فصول  پاییزو زمستان  به مبلغ 500 هزار تومان هم می رسد.

حمام عمومی صرفه اقتصادی ندارد

بازسازی این حمام از سال 91 آغاز  شد و  به مدت یکسال طول کشید کل  هزینه بازسازی اش 80 میلیون تومان است  از این میزان  50 درصد آن با کمک های مردمی و مابقی نیز از طریق   تسهیلات بانکی تامین شد بازسازی  به صورت کامل صورت گرفته  و کلیه لوله کشی ها و لوازم داخل آن  نو  شدند.با بهسازی و تعمیر اساسی حمام حوض وسط آن برداشته  و خزینه های آن پرشدند  تا از لحاظ بهداشتی با مسئله ای روبرو نشود . بسیاری از حمام های خدمات دهنده  در شهرها  بدلیل به صرفه نبودن بسته شدند و یا مبالغ بیشتری از مراجعان دریافت می کنند اما حمام کو بچی چون حالت عمومی و عام المنفعه  دارد قیمتش برای افراد مراجعه کننده پایین است  و صرفه اقتصادی هم  ندارد اما هیئت امناء برای استفاده شهروندان و مسافران به بازسازی این بنا پرداخته و هنوز با قیمت پایین به خدمات رسانی به عموم مردم  مشغولند.

از کمک های دولتی برای سر پا ماندن محرومیم

حمام به صورت هیئت امنایی اداره می شود و از هیچگونه کمک دولتی نیز برخوردار نشده است تنها در زمان شورای اسلامی و شهردار سابق مبلغ 15 میلیون تومان  برای بازسازی این گرمابه کمک شد که نسبت به میزان بدهی های این حمام به بانک ها مبلغ قابل توجهی نیست .

 جدای از بدهی به بانک های مختلف این حمام بدهی 3 میلیون تومانی به اداره آب و  فاضلاب گلوگاه  دارد که از دوران تعطیلی 5 ساله اش  باقی مانده  است و هر از گاهی از سوی  اداره آب شهرستان مورد مطالبه قرار میگیرد که با بازار کساد گرمابه کوبچی تامین آن برای هیئت امنا کار دشواری است  از این روی از   اداره آب و فاضلاب گلوگاه می خواهیم چون این حمام عمومی است و برای عموم مردم و مسافران مورد استفاده قرار می گیرد  از این بدهی چشم پوشی کنند.

 

 

سروده ای برای زن وشالیزار


شرم با تو غریبه نیست


سکینه نوری تیرتاشی

روزنامه نگار


آفتاب هر روز از شرق شانه هایت   طلوع می کند و مثل همه روزهایی که خستگی ات را از شالیزار به خانه می بری و لباس های گلی ات را چنگ می زنی  به تو درود می فرستد  و شب  مثل بچه های قدو نیم قد ات روی شانه های تو به خواب می رود. بگذار تن تو مثل همیشه بوی شالیزار دهد و سادگی روی شانه هایت سنگینی کند درست مثل  زمانی که پاچه های شلوارت را تا زانو بالا زدی و توی گل ولای  شالیزار زیر لب آواز می خوانی و زندگی را نشا می کنی تا روزی به بار بنشیند و خستگی هایت خشک شود و بشکند و آرزوهایت شاخ گیرد و سبز گردد.

زن توی شالیزار بوی نعمت و زندگی می دهد.دست را از روی پیشانیت بردار بگذار عرق حاصل از کار روزانه ات به زمین چکه کند شرم هنوز با تو غریبه نیست مثل همان وقت ها که زیر چشمی به زندگی زل زده بودی و آن را می پاییدی خودت را نباز  و غمگین نباش  و احساس  شرم نکن تقصیر تو نیست  که  خیلی ها سالانه با سری سازی سریالهای  معنا دارشان به سادگی تو می خندند و زحماتت را نادیده می گیرند و در چهار سری تمام زیبایی فرهنگ بومی ات را به سخره می گیرند و پربیننده ترین های رسانه ملی می شوند وحرف هم استانی هایت راه به جایی نمی بردو خریدار ندارد تو هم  خوب می دانی تاوان نداشتن هایت را آینده ای می دهد که در حال سوختن است .

 دنیا هیچ عوض نشده تو همان زنی  هستی که کسی نمی تواند زیر بار ترس و تاریکی کمرت را خم کند زن همیشه هست حتی اگر زندگی از زمان رخت بربندد و فرار کند نفس ات  توی چشمان بچه تازه به دنیا آمده و چهاردیواری زندگی زناشویی هنوز موج می زند حتی اگر کسی بخواهد ارزشت را زیر موج هراس انگیز  ترس بی  معنا کند  و انگی به تو بچسباند .

مشکل و طعم تلخ وحشت برای زن  توی هر جامعه ای هست و جرم جزو لاینفک اجتماع بزرگ آدمی است وممانعت از آن قدرتی فوق بشری می خواهد اما کاهشش هنوز دست موجودی است که دو پا دارد و دو گوش همان آدمی که خیلی کارها از دستش بر می آید آدمی که در ثانیه ای به اوج می رسد  یا رو به افول می رود.

اما زن جز دو حرف موجود زنده ای است که حق زندگی دارد  و نباید   تضعیف و قربانی بیگناه ناهنجاری های اجتماعی شود  آن هم  در جامعه ا ی که نصف جمعیتش را تشکیل می دهد اینکه بخواهد لبخند بزند و زندگی کند همسر باشد و مادر شود  و امنیت داشته باشد  و راحت زندگی کند خواسته دشواری نیست که محقق کردنش برای قشر مردان  کار شاقی باشد .

زن و کارهایش بوی ناهنجاری نمی دهد که زیر فشار دنیای مردانه له اش کنیم و برایش شخصیتی کنترل گر باشیم . زن تنها یک تکیه گاه می خواهد مثل یک دست که گاهی به معنای آغوش و گاهی هم بوی امنیت دهد و او را فرا گیرد و زحماتش را انکار نکند .قبولی توی دانشگاه را از روی بیکاری نخواند و هیجان تماشاگر ورزشی شدن را از او نگیرد کار را مردانه و زنانه نکند و بعضی وقتها هم به او جرات برنده شدن بدهد .زن آنقدر ها هم موجود پیچیده ای نیست ساده است مثل یک لبخند و خط  روی پیشانی که عمق دارد و به  یادگار می ماند.

کار سختی نیست که گاهی از پشت عینک مرد بودن بیرون آمده و دنیا را از دید زنان دید و  پیشداوری و قضاوت  را کنار گذاشت  و دنیا را همانگونه که هست نظاره گر شد  و از روی هیجان خود داوری نکرد  .

گفتگو با یک کوچولوی ایرانی :


در ایران 4 هزار کوتاه قامت داریم/گرفتن گواهینامه رانندگی بزرگترین موفقیت زندگی ام بود


سکینه نوری تیرتاشی: همه معیارهای موفقیت نمی توانند ثابت باشند گاهی اوقات میتوان دلایلی  را  در زندگی آدم ها یافت که ثاثیرات متفاوتی را در چگونگی موفقیت شان  می گذارد چشم را که برگردانی قد و قامت آنچنانی ندارد 118 سانتی متر تمام  قدش است و تنها 33 کیلو وزن دارد اما همتی دارد که ارتفاع را به سقوط وادار می کند منظورم مصطفی معاونی عضو انجمن کوتاه قامتان  بلند همت  است  از جمله آدم هایی  که ملاک های موفقیت را به چالش کشیده است .

محصول ازدواج فامیلی ام

68 سال سن دارم اصالتا کرد هستم اما در کرج زندگی می کنم وقتی به دنیا آمدم از دستهایم مشخص بود که قد و قواره  کوتاهی خواهم داشت و تیپم از بقیه آدم های طبیعی متفاوت خواهد بود  توی خانه 4 تا  بچه بودیم  و من اولین فرزند یک ازدواج فامیلی بین پسرعمه و دختر دائی  بودم  وتنها از بین بچه ها من کوتاه قدم و مابقی طبیعی اند  و قدو قامت بلندی دارند .بازنشسته آموزش و پرورش هستم و از این راه و فعالیتهای هنری مخارج زندگیم را تامین می کنم .چهار تا بچه و هفت تا هم نوه دارم همه بچه هایم  به اتفاق همسرم قدو قواره طبیعی دارند  38 سالی می شود که ازدواج کرده ام و از زندگی ام راضی ام.

توی مدرسه همه به من  می خندیدند و مسخره ام می کردند

 هنوز یادم هست مدرسه که می رفتم همه به من می خندیدند و مسخره ام می کردند اما هیچ وقت ناامید نبودم و اعتماد به نفسم را از دست ندادم از کلاس چهارم ابتدایی اغلب کارهایم را خودم انجام میدادم خودم سلمانی  و  دکتر  میرفتم و از همان بچگی  با سختی ها روبرو شدم و از  مقابله با آن پا پس نکشیدم  قدیم ها  برخورد مردم مناسب نبود اما الان رفتارشان خیلی بهتر شده  با وجود همه سختی ها تلاش کردم ودر زمانی که گرفتن دیپلم در حد لیسانس الان بود توانستم دیپلم ادبی بگیرم و باز هم ناامید نشدم و با مشکلات  مبارزه کردم . توانستم مهمترین  موفقیت  زندگی ام را که گرفتن گواهینامه رانندگی بود بدست آورم  آن موقع هنوز کسی با تیپ من نتوانسته بود گواهینامه رانندگی بگیرد  و من اولین نفر بودم اما حالا خدا را شکر شرایط بهتر شده و بسیاری از کوتاه قامتان جامعه میتوانند به راحتی تحصیل کنندهر چند  فضای موجود جامعه برای افرادی مثل من مناسب سازی نشده و ما در بسیاری از زمینه ها با مشکل مواجه می شویم .

خیلی ها از من عکس می گیرند

 هنوز هم قدو قواره من برای مردم جالب است و خیلی ها وقتی تو ی خیابان مرا می بینند نگاه می کنند و از من عکس می گیرند  برخوردم با مردم خیلی خوب است سعی می کنم همه را دوست داشته باشم و با رفتار و کردارم ، خودم  را توی دلشان جا کنم از نظر اخلاقی آنهایی که  توی تپپ من هستند شاید به راحتی نتوانند با این مسئله کنار بیایند  معمولا  خانم هایی که در این وضعیت هستند مشکلات بیشتری دارند دختری را می شناسم که به خاطر کوتاه قامتی اش  قصد خودکشی داشت اما  ما به همراه بچه های انجمن کوتاه قامتان بلند همت ایران  با او  صحبت کرده  و منصرفش  کردیم .

دوست دارم جامعه ما را قبول کند

دوست دارم جامعه ما را قبول کند  و این را بپذیرد که ما هم می توانیم کارهای بزرگی را انجام دهیم ما در جمع کوتاه قامتان دانشجو ،مکانیک ،جراح و بازیگر هم داریم 8 سالی می شود که یک گروه هنری را تاسیس کردیم که با آن به شهرستانها می رویم و در شهرها اجرای برنامه داریم می شود گفت ما کوتاه قامتان ایرانی  در اغلب زمینه ها فعالیت می کنیم مثل همه آنهایی که قدو قواره طبیعی دارند حتی تیم  فوتبال کوتاه قامتان را هم تشکیل دادیم و انجمن کوتاه قامتان بلند همت را تاسیس کردیم که 600 عضو دارد سعی کردیم  دیگر کوتاه قامتان جامعه را نیز شناسایی و به عضویت این انجمن درآوریم تخمین می زنیم که در ایران حدود 4 هزار نفر کوتاه قامت داشته باشیم .

حرف آخر:

  ما توی انجمن کوتاه قامتان بلند همت  نیاز به  کمک های مالی  داریم چون انجمنی  مردم نهاد هستیم و بودجه دولتی نداریم .انتظار داریم  آنهایی که در اقتصادو زمینه های کار آفرینی  فعالیت می کنند  از ما حمایت کرده  و  به جامعه کوتاه قامتان در خصوص اشتغال کمک کنند.

اردیبهشت مغموم


گفتگو با ابراهیم عمادی بازیگر بهشهری:


اردیبهشت مغموم


سکینه نوری تیرتاشی

روزنامه نگار

وقتی اردیبهشت آمد مازندران بوی بهار نارنج گرفت و رز های سرخ سر بلند کردند و به اطرافشان نگاهی انداختند فارغ از اینکه توی اردیبهشت زیبای بهاری  که گروههای هنر ی خود را برای اردیبهشت تئاتر آماده می کنند هنوز پاییز در می زندوآنچه بیشتر از همه در لابلای فعالیتهای هنری بازیگران تئاتر نمایانگر می شود پاییز تئاتری مازندران است هنری که نه تنها در مازندران بلکه در تمام کشور نیز به سکسکه افتاده است و تکلیف آن هنوز مشخص نیست .در اردیبهشت مغموم تئاتر بد ندیدم تا یادی از یکی از چهره های ماندگار هنر بهشهری کنم و سری به او بزنم و با او گفتگویی را ترتیب دهم و برگی از دفتر تئاتر بهشهر را ورق زده و مرور کنم.

پرده اول:من ابراهیم عمادی ام

 همیشه گفتم من سید ابراهیم عمادی  متولد 44 ام بچه بهشهرم بچه کشتارگاهم پدرم کارگر شهرداری بود و حتی گاهی وقتها رفتگری هم می کرد از  یک خانواده کارگری  بازیگر ، کارگردان و بازیگردان  سینما ،تئاتر و تلویزیون  شدم. به واسطه شغل پدرم که مامور کنترل بلیط سینما کاپری بهشهر بود با سینما آشنا شدم  و از همان بچگی شغلم را انتخاب کردم یک روز توی سال 53 بود به مناسبت روز مشاغل معلم گفت بچه ها  انشاء بنویسید که می خواهید چه کاره شوید من هم آنجا نوشتم می خواهم هنرپیشه شوم وقتی خواندم همه خندیدند در آن زمان هنرپیشگی هنوز تعریف نشده بود بازیگر را چون روی پرده نقره ای می دیدند برایشان رویایی بود و شغل تعریف شده ای نبود آن موقع هنوز از در آمد این شغل اطلاعی نداشتم.روزها گذشت و سال 69 که وسایل خودم را برای رفتن به تهران  و شرکت در دانشگاه در رشته تئاتر جمع کردم توی اتوبوس معلم سابقم را دیدم که به من گفت ابراهیم تو تنها کسی هستی که به همان شغلی پرداختند که توی انشایشان نوشته بودند.و حالامن بعد از سالها دارای فوق دیپلم کارگردانی از فرهنگ سرای نیاوران و لیسانس بازیگری از دانشکده  هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم.

پرده دوم: نقش ها زنده شدند

اولین تئاتر من نمایشنامه ای بود به نام سر بداران که سال 59 وقتی   دوم دبیرستان بودم   به صورت آماتور توی سالن بهپاک بهشهر اجرا کردم دو سکانس هم توی فیلم مارمولک از کمال تبریزی و با بازیگردانی حبیب رضایی کا رکردم  که از کارهای ماندگارم هست  و کارهای دیگرم از کنار هم می گذریم ،باغهای کندلوس،تابو،نیم رخ ها، کوی دامون،در چشم باد،ساختمان 85،غول و چراغ جادو، محاکمه ،ماه مهربان ،نمایش اودیپوس،باغ آلبالو است. تئاتر پیروزی در شیکاگو  به کارگردانی داوود رشیدی و فیلم رضا موتوری  از مسعود کیمیایی  از کارهایی بود که دیدم و من  را منقلب کرد .از فیلم های مورد علاقه ام ناخدا خورشید ا زناصر تقوایی و دندان مار و سرب  از مسعود کیمیایی هستند و از بازیگران مورد علاقه ام  هم عزت ا... انتظامی که افتخار بازیگری در مقابلشان را داشتم و پرویز پرستویی و خانم گلچهره سجادیه هستند و از کارگردانانی که مدیونشان هستم می توانم از ایرج کریمی و رکن الدین خسروی نام ببرم.توی این مدتی که کار کردم چند جایزه کارگردانی تئاتر از نمایش های  وقتی گرگ زوزه میکشد ،صبر زرد و عمو زنجیر باف در استان و جایزه دوم  کارگردانی جشنواره سراسری پیام نور را در کشور برای نمایش مصاحبه گرفتم.

پرده سوم: پستچی سه بار در زد و آینده ای عوض شد

سال 69 بود که پستچی در زدو دو تا نامه برایم آورد اولی استخدام بانک بود و دومی نتیجه قبولی توی دانشگاه در رشته تئاتر که من آن روز دومی یعنی بازگیری را  انتخاب کردم  حالا با اینکه سالها از آن موقع گذشته اما هنوز در آمد این کار وحشتناک است و از کار توی شهرستان چیزی در نمی آید  خیلی ها حرفهایی می زنند اما نتوانستند کاری کنند آنها هم که از دستشان کاری بر می آید پولی در اختیار ندارند که به اقتصاد و زندگی بچه های تئاتر کمکی بکند و من خیلی متاسفم که هنوزم که هنوزه از تئاتر در آمدی ندارم هنوز برای تئاتر اهمیتی قائل نمی شوند یادم نمی رود بعضی روزها می شد توی زندگی محتاج هزار تومان بودم  آنقدر مسائل اقتصادی به من فشار آورد که سکته مغزی کردم همیشه دغدغه این را داشتم که بتوانم قسط های سر ماهم را بدهم و به ضامن های من زنگ نزنند و آبروی من پیش آنها نرود می دانید من آدم آبرو خواهی هستم. مشکلات معیشتی توی رو حیه ام خیلی تاثیر گذاشت وقتی مریض شدم و توی بیمارستان بستری بودم دکتر مقیمی نماینده بهشهر ،دکتر ابراهیمی مدیر کل سابق  فرهنگ و ارشاد اسلامی ،علی اصغر باباکوهی رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی بهشهر و از دوستانم  حسن جعفری،علی خادمیان،مهدی خلیلی و بخصوص همسرم خیلی به من کمک کردند ومن سلامتی الان خودم را مدیون آنها هستم که همیشه در کنارم بودند و وقت بیماری به دادم رسیدند.

پرده چهارم: مدعی عمل می کند

معمولا حرفهایم را در کارهایم می زنم حرفی را که می زنم بهش اعتقاد دارم و عمل می کنم .اگر  خداوند همه دنیا را بیاورد سال69  و من هم جزو آنها باشم و هنوز هم بعد از سالها پستچی بیایدو در بزند و نامه بیاورد  باز هم  رشته تئاتر و بازیگری را انتخاب می کنم اما اگر روزی می خواستم هنرپیشه نباشم دوست داشتم لوکوموتیوران  بودم. یک دختر دارم و  حتی تنها دخترم هم با من همبازی می شود  که در فیلم آخر من در  یک تله فیلم به نام جاده تباهی  نقش دخترم را بازی کرد .هنرپیشگی برای زن و مرد فرقی نمی کند اما باید گنجایش و ظرفیت این شغل را داشته باشند.

پرده آخر:سکوتی سرشار

از عمادی خواستم حرف آخرش را برای پایان این گفتگو بگوید حرفی که دلش می خواست جایی بزند اما نزد .نگاهی به من کردو بعد به جایی خیلی دور خیره شد و همه جا پر از سکوت شد .

 

 

 

آن مرد چه خوب می دانست


سکینه نوری تیرتاشی

روزنامه نگار


کارگر:

گام های  غریبه توی شهر  پیچید  خیلی وقت  می شد   صدای سوت کارخانه اش خاموش بودو نامش از یاد رفته بود  .گرداگرد میدان شهر  مردی روی آینده و  آروزهایش راه می رفت و آنها را به خاطره می سپرد  و  باهمکارانش همنوایی می کرد و حقوق طبیعی معوق مانده اش  را فریاد می زد . اگر چه  در دل اعتقادی به درست شدنش نداشت  آن مرد خوب می دانست آینده را پاک  باخته است.

معلم:

موهایی که لابلایش گچ باریده و عمری که پای تخته سیاه های مدارس مختلف طی شده بود . آنچه  از این همه سال بر جا ماند   آقای دبیر توی خیابان و مکان های عمومی بود و چندر قاز حقوقی که کفاف زندگی عائله مندی  را نمی داد . زیر چروک های صورتش اتفاق نیافتاده توی زندگیش  نمایان بود و  آینده ای مبهم که برای فرزندانش به ارث می گذاشت روزها  می گذشت و آقای دبیر هر روز پشت روزنامه های اول صبحی که به اشتراک داشت می پژمرد و  هر روز  اقساط  جهیزیه دخترش را حساب و کتاب می کرد .

روزهای زیادی از سال به اقشار مختلف  اختصاص پیدامی کند و نامگذاری می شود روزهایی که یاد آور و تلنگری برای رسیدگی و توجه به قشرها و صنوفی است که در طول مدت سال درخواست هایی را برای بهبود  وضعیت شغلی و معیشتی  خود عنوان می کنند اقشاری که همه ساله سعی در بهبود وضعیت زندگیشان دارند.

افرادی که تنها بخشی از جامعه بزرگی را تشکیل می دهند که خواست های بزرگتری را برای بیان کردن دارند .اما بعضی قشرها انگار هر چقدر هم از آنان گفته شود و به وضعیت شان توجه شود هنوز حرف های جا مانده ای برایشان می ماند.

دو قشر کارگر و معلم  که بخش مهم و زیر بنایی جامعه به عهده آنان گذاشته شده است  گروهی هستند  که همواره  نگاه و توجه ویژه ای را طلب می کنند نگاهی که سازنده بودن آن تاثیر شگرفی در جامعه دارد.

 برای خیلی ها روزگار عوض شده اما اوضاعشان تغییری نکرده است. آنهایی که رابطه یا ضابطه ای ندارند و  گاهی همه هستی شان  با امضایی زیر یک ورق کاغذ تغییر پیدا می کند و سیاه می شود. در وضعیت حال جامعه انگار  بعضی اوقات هیچ تضمینی وجود ندارد برای کسی که همیشه می دود چون ممکن است  به  جایی نرسد اگر چه خواسته اش آنقدر ها هم ایده آل نباشد. درست مثل آنهایی که تمام  فصول هستند اما  عجیب است که همیشه جا می مانند و تنها در روزهایی که برایشان نامگذاری شده یاد آوری می شوند اما باز هم به جایی نمی رسند .

این روایت  روزانه آدم هایی است که شب می خوابند و صبح انگار در زمان دیگری بیدار می شوند و تا بیایند و خودشان را پیدا کنند خط می خورند و  از قافله عقب می مانند قافله ای که مشخص نیست ره به کجا می برد.