خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

رسم ناخوشایند



سکینه نوری تیرتاشی


پسری که آزرده  از خانواده در خیابان پرسه می زند و  کارمند بازنشسته ای که ته مانده حقوق بازنشستگی اش را به خانه می برد و نوه های کوچکش دور او جمع می شوند تا خوراکی هایشان را تقسیم کنند  اما  دردی  همچون خاکستر  در زندگیش  ته نشین شده است به هر جای خانه نگاه کند فرزندان بیکارش  را می بیند که مدارک دانشگاهیشان را قاب گرفته  و روی طاقچه گذاشته اند خیلی دور نبود روزهایی که کودکانی بیش نبودند و آنها  را می شد با یک شیرینی قانع کرد اما حالا راضی کردن آنان به این راحتی هم نیست.

نمی داند مقصر خودش است که با شعار فرزند بیشتر دوران جنگ  فرزندان زیادی دارد یا خواسته  های بالاتر از سطح خانوادگی کودکان دیروزش  ، یا جامعه ای که نتوانسته خواسته های درست وبحقشان را تامین کند.برای او حالا با گذشته فرق های زیادی دارد آن وقت ها  برای خودش کسی بود و با یک حقوق کارمندی می توانست ده سر عائله را نان دهد اما نمی داند حالا که اندازه نان هم فرق کرده است چگونه می تواند با یک حقوق بازنشستگی  آینده فرزندانش را بسازد .

هر روز  این را تکرار می کند و در چهار دیواری که این روزها اختیاری هم نیست قدم می زند .

فشار اقتصادی چیزی نیست که بتوان به راحتی آن را در هیجانهای ساختگی اجتماعی امروز جامعه گم کردو کمرنگ نشان داد

و چشم و گوش همگان را به آخرین اخبار رویدادها گرم کرد و زمان خرید.

هر روز که می گذرد صدای ترک خوردن  زندگی های بیشتری به خاطر مسائل اقتصادی شنیده می شود و جوانانی که صرفا به خاطر مشکلات اقتصادی نمی توانند زندگی در خوری را برای آینده خود ترسیم کنند.حرف ازدواج که می آید اولین چیزی که دو طرف به آن فکر می کنند هزینه هایی است که از این پس باید به تنهایی  آن را بر دوش کشند.مطمئنا  همه  در جامعه کنونی  توان آن را ندارند که  به راحتی با تورم روز افزون حتی در  مواد خوراکی شان کنار بیایند.

  تنها برای سیر کردن شکم باید ساعتها کار کنی و آخرش هم  جمع و تفریقهایت اشتباه نیست که همیشه آخرش صفری برایت می ماند .

 حالا باید دید وقتی هنوز نتوانستیم حداقل های زندگی شهروندانمان  را تامین کنیم و فکر رسیدن به این حداقل ها دغدغه همه روزه افراد آن می شود  چطور می توان  به آینده های روشن چشم داشت؟وقتی آنقدر ها  هنوز شناختی از بطن جامعه  وجود ندارد و در شرایط غیر قابل پیش بینی به شگفت می افتیم  و جا می خوریم  چطور می توان خواسته های جوانان را برای دیده شدن درک کرد؟

 شاید وقت آن رسیده است که به نیازها و دغدغه های کوچک و بزرگ جوانانمان  همچون اشتغال و ازدواج فکری اساسی تر کنیم زیرا این تنها مشکل فردی نیست همه خانواده های ایرانی کم یا زیاد  با این مشکلات آشنا هستند و می دانند فراهم کردن  حداقل زندگی برای فرزاندانشان چه  مشقتی دارد بی شک آنچه که آنان را در شرایط مساوی قرار می دهد رفاه اجتماعی نیست بلکه آشنا بودن با شرایط نداشتن حداقل هایشان است.چیزی که نمی توان به راحتی آن را نادیده گرفت و از آن عبور کرد.

 

 

 

شرم آخر



سکینه نوری تیرتاشی


آسمان سربی رنگ و مردی که ته سیگارش را زیر کفشهایش کشته  و پیرزنی که روی صندلی های پارک  شهر نشسته  و چشمهایش را به دختر جوانی خیره کرده است انگار صندلی های پارک ها را برای غبطه خوردن  هم گذاشته اند.چرخش چرخهای ماشین زیر پای راننده اداره ای که دیر به محل کارش رسیده است.

چشم را از خیابان که برگردانی روی ویلچر جای خالی فرنگیس را می بینی که کنار شومینه همیشه گیس هایش را می بافت.همه چیز از آنجا شروع شد که فهمید زمان زیادی برای زند ه ماندن ندارد و زیاد نگذشت که دیگر شانه کردن و بافتن  گیس هایش برای او به آرزو بدل شده بود.

چشم های بی فروغی که دیگر نمی توانستی شعله های آتش را در آن ببینی و گرد سکوت تلخی که خانه را تسخیر کرده بود.

زندگی کردن را از زمانی یاد گرفت که می دانست زمان زیادی برای زنده ماندن ندارد پس کسی را ناراحت نمی کرد و تا جایی که می توانست خود را شاد و سرزنده نشان می داد و هر وقت که می خواست فراموش کند داروهایش به یاد می آوردند  دیگر مثل سابق نیست.

شرمی که در وجودش به خاطر هزینه  گزاف داروهایش روی خانواده که کم است روی فامیل سنگینی می کرد کم کم داشت آبش می کرد.هنوز نمی توانست باور کند  سرطان دارد اما همینکه حالا فهمیده بود  همه چقدر دوستش دارند برایش کافی بود تا  همه سختی های این بیماری را تحمل کند و دم بر نیاورد.

هر روز شانه های پدر خمیده تر  و موهای مادرش سفیدتر می شد و نگاه ترحم انگیز دیگران  او را به یاد شمارش معکوس پایان زندگیش می انداخت.دیگر کسی با او بحث نمی کرد و هر چه که می خواست بدون صحبتی در اختیارش بود اما شاید او آنقدر ها هم به این همه مهربانی عادت نداشت.

موبایلی که خیلی وقت بود جز برای احوالپرسی زنگ نمی خورد .زیاد نگذشت و شمع زندگیش خاموش شد شاید به سختی می توان شرم آخر را در چشمانش به خاطر پشیمانی و شکست در برابر مرگ و سوگ بر جای مانده فراموش کرد.

فرنگیس که مُرد علت مرگ او را هم سرطان نامیدند.

از آن پس بود که شیوه و سبک زندگی خانواده تغییر  کرد و بیشتر به سلامتی و دوست داشتن هایشان احترام می گذاشتند تا روزی نیاید که همه چیز برایشان خیلی سخت و یا خیلی دور باشد.