خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

خبرنگارزن مستقل

این سایت به آزادی بیان احترام میگذارد و در چارچوب قانون ،اخلاق و نظام اسلامی گام برمیدارد.

گفتگوی اختصاصی وارش با نویسنده کتاب سرچشمه انقلاب اسلامی در سال 57:


شاهد عینی 57

سکینه نوری تیرتاشی

« جمعی از جوانان بهشهر  در اعتراض به رژیم پهلوی عصر چهاردهم خرداد 57  در چهارراه پهلوی  تجمع و با شعار  به سمت مشروب فروشی ،بانک ملی ،کلوب بیلیارد سینما کاپری حرکت کردند و درمسیر با شکستن  شیشه این مراکز اولین تظاهرات خود را بر ضد رژیم پهلوی آغاز کردند و متفرق شدند».علیرضا فخاریان اینها را گفت و با نگاه به روبرو تصویر این صحنه ها را در ذهنش  با افتخار نقاشی کرد .

 

علیرضا فخاریان 57 ساله است و 33 سال از عمرش را  در سپاه پاسداران  به عنوان مسئول روابط عمومی و معاونت فرهنگی و پرورشی خدمت کرد. او در رشته  مدیریت فرهنگی تحصیل کرده و تاکنون چهار کتاب را به رشته تحریر در آورده است. کتاب سرچشمه انقلاب اسلامی در سال 57 یکی از آنهاست  که روز شماری از حوادث و مبارزات مردم بهشهر  را همراه با تصاویر تاریخی دربرگرفته و در  100 صفحه  و سه هزار نسخه منتشر شده است .

 به بهانه سی و هشتمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران  ودر سرمای زمستانی که هنوز در قهر با خورشید نور افزا به سر می برد به دیدارش رفتم و  بخشی از خاطرات شنیدنی اش را روی کاغذ نقش انداختم  تا برگی از تاریخ مبارزاتی مردم بهشهر را برای شما خوانندگان ورچین کرده باشم .

 

 

*از نوجوانی می نوشتم

 

از دوران نوجوانی نوشته هایی را از  اتفاقات سال 57  تهیه می کردم اما بعد از گذشت سالها آن نوشته ها را  به همراه   یادداشت های  زین العابدین آقاجانی که از  کارگران کارخانه چیت سازی بهشهر به شمار می رفت  ؛ جمع آوری  کردم وکتابی را با نام سرچشمه انقلاب  اسلامی در سال 57 تحت عنوان روزشماری از تاریخ  14 خرداد 57 تا پیروزی انقلاب اسلامی نوشتم  .آنچه به من انگیزه انجام این کار را می داد نوشتن در مورد  حوادث و رویدادهای تاریخی مردم شهرستان بهشهر بود.سعی کردم حوادث را آنگونه که خودم شاهدش  بودم بنویسم و فضای حاکم بر آن زمان  را در نوشته هایم منعکس کنم.

 

*توسط ساواک دستگیر شدم

وقتی  انقلاب شد 17 ساله بودم اما کارهای مبارزاتی ام  را از سن  14 سالگی  شروع کردم و 15 سالم بود که توسط ساواک بازداشت شدم .در  مدرسه معلمی داشتم به نام آقای فیروزجائیان ،از بچه های مذهبی و حزب اللهی و  اهل بابل بود .شبانه به منزلش می رفتیم و پای صحبت هایش می نشستیم  یکی از آن شبها جلسه لو رفت . ماموران راننده ماشینی که ما را به خانه می رساند  را  دستگیر  و بازجویی کردند کتاب درسی ام در ماشین جا مانده بود  ومن  از آن طریق بازداشت و  با وساطت یکی از آشنایان آزاد شدم اما در زمان دانش آموزی ده روز باید به کلانتری رفته  و حضور می زدم.

 

*فعالیت در راه دین و مسجد ایرادی نداشت

خانواده مذهبی داشتم آنها می دانستند  فعالیتی که در راه دین و مسجد است ایرادی ندارد به همین خاطر در برنامه های آن زمان شرکت می کردم و کسی مانع من نمی شد.

 

*بهشهر از شهرهای پیشگام بود

 

 همانگونه که در کتاب آوردم در بهشهر سخنرانی های زیادی برگزار می شد . این شهرستان با داشتن حوزه های علمیه و روحانیون و علمای برجسته همچون آیت ا...کوهستانی ،آیت ا... ایازی و روحانیون و ائمه جماعت فعال مساجد ، دوران مبارزاتی خود را خیلی زودتر از سال 57 آغاز کرد .شهید هاشمی نژاد که شاگرد آیت ا... کوهستانی بود سخنرانی هایی را در شهر انجام می داد و فعالیت های ضد رژیم  در شهرستان از سال 41 کم کم شکل گرفت  تا به پیروزی انقلاب در 22 بهمن منجر شد.

*اعتصاب کارگران چیت سازی

آن سالها همزمان با اعتصاب کارگران در بخش های زیادی از کشور  کارگران کارخانه چیت سازی که کارخانه بزرگی در بهشهر بود و تعدادشان به دو هزار نفر می رسید  ؛ اعتصاب کرده و شهر در وضعیت فوق العاده ای به سر می برد تا اینکه  با جدی تر شدن مبارزات و کشانده شدن اعتراضات  به خیابانهای شهر  تظاهرات از مسجد ملاصفر علی آغاز می شد  و در جاده اصلی شهر به سمت چهارراه گرگان و باغ شاه (پارک ملت فعلی) ادامه می یافت . بعد ها هم مسیر تظاهرات از  مسجد جامع شهر  شروع می شد  و از خیابان پهلوی (امام (ره) فعلی ) به سمت خیابان هنر  به راه می افتاد .

*حمله به مجسمه رضا شاه

از جمله رویدادهایی که در بهشهر  اتفاق افتاد روز چهاردهم آبان ماه 57  بود که دانشجویان معترض در قالب تظاهرات به کارخانه چیت سازی که آن زمان بهائیان در آن نفوذ زیادی داشتند   رفته و   به مجسمه  رضا شاه که روی سکویی نصب شده بود حمله کردند .آنان شیشه ها را شکستند و وارد حیاط کارخانه شدند  اما این اعتراض با مداخله  نیروهای نظامی  پایان یافت .

 

*انبار قندو شکر را آتش زدند

 در زمان مبارزات اتفاق های زیادی می افتاد تا در روند مبارزات ضد رژیم خلل وارد  شده  و مردم دلسرد شوند به  همین خاطر  ماموران انبار قند وشکر را که روبروی کارخانه بهپاک بود آتش زده بودند تا در شهر کمبود مواد خوراکی ایجاد کنند و شبانه به مغازه حزب اللهی های شهر دستبرد می زدند .دستبردها به حدی بود که مردم  در خیابان ها  و محله ها نگهبانی می دادند.شرایط سختی بود.

 

*مسجد محل فعالیت حزب اللهی ها

   در آن زمان که ما دانش آموز بودیم اقای بنی کاظمی یکی از مبارزان  بود او  سلمانی داشت و کتابهای انقلابی  را در مغازه اش پخش می کرد  . بنی کاظمی انجمنی در مسجد نصیر خان (امام حسین (ع) فعلی ) تشکیل داده بود که ما در آن حاضر می شدیم.با شکل گرفتن مبارزات به صورت جدی تر نوارها ،اعلامیه ها و رساله امام  را در سطح شهر پخش می کردیم. محل فعالیت ما مساجد بود در بهشهر مساجدی همچون مسجد قنبر (امام رضا (ع) فعلی ) ،مسجد نصیر خان (امام حسین (ع) فعلی ) مسجد مهدیه، مسجد گرجی پایین از جمله مساجدی بودند  که فعالیت هایی بر ضد رژیم در آن انجام می شد .

 

*مخالفت با فسادو فحشا

خاطرات زیادی از آن دوران دارم که به خوبی در خاطرم مانده اند  .قبل از انقلاب  خیابان پهلوی پر بود از ماشین هایی که زنان بدون حجاب در آن بودند و آمریکایی هایی که در مرکز مخابرات و صفی آباد به عنوان مستشار حضور داشتند و بهایی ها که کارخانه چیت سازی بهشهر را در اختیار گرفته بودند .مراکزی که ما با آنان به مخالفت می پرداختیم  و به شیشه هایش سنگ می زدیم ؛ مشروب فروشی های خیابان پهلوی (خیابان امام (ره) فعلی ) بانک ملی  ،کلوب های شبانه ،سینما کاپری (بهمن فعلی ) ،سینما شهناز (هجرت ) و سازمان زنان (ساختمان سپاه پاسداران فعلی ) بودند .ما با فسادو فحشا مخالف بودیم آن زمان نمی شد حرفی زد  و از کسی انتقاد کرد .اگر انتقادی می کردی می گرفتند و دیگر اثری از فرد پیدا نمی شد. رژیم از امنیت بالایی بر خوردار بود  به راحتی  انگ سیاسی می زدند و رژیم دستگیر می کردو پدر آدم را در می آورد.

 

*شهربانی با مردم همراه شد

دی ماه سال 57 بود که دیگر شهر بانی در بهشهر جلوی تظاهرات مردم را نمی گرفت و با آنان همراه شده بود .

 

*ده نفر در زمان مبارزات انقلابی شهید شدند

بهشهر از جمله شهرهایی است که در دوران مبارزاتی شهید تقدیم انقلاب کرده بود و این شهدا در شهرهای مختلف هم به مبارزه علیه رژیم  مشغول بودند و به شهادت رسیدند .

 

*وقتی انقلاب پیروز شد

 

انقلاب که در 22 بهمن 57 پیروز شد فعالیت های  من  تمام نشد  و همواره در راه اعتلای ارزشهای  این انقلاب در تلاش بودم و هرگز از این کار پشیمان نشدم و اگر روزی به دوران جوانی ام برگردم دوباره همان فعالیت ها را انجام خواهم داد.

 

 

* سخن آخر:

 مردم بهشهر همراه با کار انقلابی که انجام می دادند کمک های شایانی در راه پشتیانی از حرکت های انقلابی  در شهرهای دیگر کشور بعمل می آوردند و این خصوصیت بسیار خوب مردم این شهرستان در زمان مبارزات انقلابی بود که همواره همراه با مردم دیگر نقاط کشور و دوشادوش آنان  بودند  تا زمانی که  انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.

 

 پایان سخن باید گفت کتابهای زیادی در  رابطه با  انقلاب اسلامی ایران و حوادث و اتفاقات پیرامونی آن نوشته شده است اما آنچه کتاب سرچشمه انقلاب اسلامی در سال 57  را از آنان متمایز می سازد  روند یادآوری رویدادهایی  است که در منطقه کوچک چغرافیایی  شهرستان بهشهر به وقوع پیوسته و همچون قطره ای به دریای انقلاب اسلامی متصل شده است .

 http://www.vareshdaily.ir/Default.aspx?NPN_Id=679&pageno=4

گزارش وارش از شهر بدون سینما:


بوی خوش سینما  از راه می رسد؟

سکینه نوری تیرتاشی

شهرستان گلوگاه شرقی ترین شهرمازندران است .شهرستانی که جنگلهای بکر و مناظر چشم نواز آن دل هر تماشاگری را می رباید  و غروب زیبای ساحل آرام آن  صدای  ساز  پرندگان مهاجر را کوک می کند و گلیم و شمد سنتی اش  یادگاری برای سالهای از دست رفته است . اما مردم این شهرستان هنر دوست  با این  همه زیبایی؛ سالهاست که چشمانشان به پرده نقره ای سینما نیفتاده است .این شهرستان 40 هزار نفری دو صد هزار ساعت است که  از سینما دور مانده و از تنها سینمای شهر یک  زمین خالی و متروک کنار میدان اصلی برجاست  و دیگر هیچ . در یکی از روزهای سرد زمستانی برای شرکت در نشست روسای ادارات فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران به گلوگاه دعوت شدیم این نشست بهانه ای شد تا بار دیگر از شهر بدون سینمای مازندران یادی کنیم .

 

* سینمایی که نیست 

داود بابایی 47ساله است . قد نسبتا بلندی دارد با او که به صحبت می نشینی از تجربیات سالهای خدمتش در عرصه فرهنگ این کشور می گوید :«گلوگاهی نیستم اما سالها پیش  زمانی که بچه بودم به واسطه آن که خواهرم  در گلوگاه  معلم بود در این شهر زندگی کردم و روزها می شد که به سینما می رفتم و به تماشای فیلم می پرداختم .» این حالا تنها خاطره داود بابایی رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرستان گلوگاه از سینمای سابق  این شهر است .

*گلوگاه بیش از بیست سال است که سینما ندارد؟

درست است

*این کمبود را چگونه جبران کردید؟نبود سینما را می گویم.

از زمانی که به  سمت ریاست  اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی گلوگاه منصوب شدم یکی از دغدغه هایم  پیگیری وضعیت سینمای این شهر بود. برای انجام این کار نامه نگاری هایی را صورت دادیم و همزمان پیگیری های مستمری را برای جبران این کمبود بعمل آوردیم. سعی دارم با پیدا کردن سرمایه گذار و با همکاری خانواده عسگری مالک سینما ی سابق گلوگاه بتوانیم پردیس سینمایی در این شهر احداث کنیم برنامه داریم تا با واگذاری مدیریت سالن فجر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی به بخش خصوصی از این سالن برای اکران فیلم بهره ببریم که
هنوز این امکان فراهم نشده است .دقت بفرماییدزمانی که به دست آوردن مواد مخدر به قیمتی ارزانتر از بلیط سینما ها در جامعه وجود دارد و برنامه ریزی مناسبی برای پر کردن اوقات فراغت جوانان  صورت نگرفته باشد رواج آسیب های اجتماعی و گرفتار شدن در دام  مواد مخدر بسیار آسان می شود پس وظیفه مسئولان فرهنگی سنگین تر می شود .

قبل از رسیدن به محل نشست در شهر گشتی  زدم تا مکان سینمای سابق گلوگاه را پیدا کنم زمینی خالی کنار میدان اصلی شهر آثار باقی مانده از سینمای سابق گلوگاه بود . از مردی که در کنار زمین باقی مانده سینما بساط پهن کرده بود پرسیدم.

*این زمین فروشی است؟

خریداری؟

*بله

آره  ؛گذاشتن برای فروش؛اما وارثی است

*قبلا چی بود؟

سینما

*الان سینما کجا رفته ؟

سینما؟دیگه نیست همین بود

مردی که حوصله جواب دادن به سوالهایم را  نداشت رو برگرداند و دختر دانش آموزی که از کنارم رد شد نگاهی به من انداخت سوالم را رو به او پرسیدم و گفتم.

*گلوگاه سینما نداره؟

دختر که صورت سفیدبیرون  مانده از مقنعه اش از سرمای زمستانی صورتی رنگ شده بود جواب داد:«الان نداره ؛ما اگر بخواهیم سینما بریم می رویم بهشهر ، اینجا سینما نداره »

 

کمی آنطرفتر محمود جانلو دبیر بازنشسته گلوگاهی اما بهتر برایم گفت:گلوگاه شهر بسیار هنر پروری هست اما  متاسفانه مکان تفریحی و یا هنری مناسبی ندارد که خانواده ها و جوانان از آن استفاده کنند .سینما  محل اتصال هنر و تماشاگر است واین  مکان مهم برای عرضه هنر در شهر ما وجود ندارد اگر سینما در این شهر باشد علاوه بر اثرات بسیار  مثبت فرهنگی  به کاهش آسیب ها و ناهنجاری های اجتماعی کمک می کند زیرا فیلم می تواند بهتر با مخاطب ارتباط برقرار کند .

 

همراه با باد سردی که روی صورتم موج می انداخت به نشست روسای ادارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران رفتم تا در آن جوابی برای سوالهای امروزم پیدا کنم. احد جاودانی از ساعات اولیه یک روز سرد زمستانی میهمان گلوگاه بود تا یاد  شهر بدون سینما دوباره روی زبانها بیافتد. اما این بار در مقابل مسئولانی که مرتبط با این موضوع بودند .

*احداث پردیس سینمایی  

محمدرضا تباکی فرماندار گلوگاه   به یکی از دغدغه های فرهنگی گلوگاه اشاره  کردو گفت : شهرستان  گلوگاه بیست  وسه سال است که از داشتن سینما محروم بوده  و هم اکنون از سینمای گلوگاه  تنها زمینی با کاربری هنری و  سینمایی باقی مانده است .زمین سینمای سابق گلوگاه از موقعیت مکانی خوبی برخوردار است و احداث پردیس سینمایی از جمله مواردی است که می تواند در مورد زمین سینمای سابق گلوگاه مورد توجه قرار گیرد.

ثانیه ها دور تا دور ساعت را می دویدند و چندین هزار ساعت بدون سینمای گلوگاه نیز همچنان سپری می شد تا اینکه جاودانی مدیر کل فرهنگ وارشاد اسلامی مازندران از بوی خوش سکانس های پیاپی خبر داد .

 

*بوی خوش سینما برای گلوگاه

 

مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی مازندران  با شنیدن در خواست های مسئولان این شهرستان در خصوص نبود سینما در شهرستان گلوگاه گفت: در این رابطه موارد را پیگیری می کنیم  تا  فضای عدالت فرهنگی در استان بیشتر فراهم شود. اگر نتوانیم در گلوگاه سینما بسازیم شاید بتوانیم یکی از سالن های آمفی تئاتر موجود را  تجهیز کنیم تا  مردم این منطقه هم بتوانند استفاده لازم را ازحوزه هنر  ببرند.

آفتاب رو گرفته زمستانی به وسط آسمان رسیده تا برف جنگلهای گلوگاه را آب کند اما آیا قندیل بزرگ یخ بسته روی  تاریخ سینمای گلوگاه به زودی آب خواهد شد؟و بوی خوش  شکوفه های سینما از راه خواهد رسید؟

 

گفتگوی اختصاصی روزنامه وارش با خانواده علی مرداسی


آرزو همسر علی مرداسی:هنوز دلم راضی نمی شود برایش فاتحه بخوانم

محمد مرداسی برادر علی مرداسی:هیچ اثری از برادرم پیدا نکردیم

 

سکینه نوری تیرتاشی

 

  «روزها کنار ساحل می روم و می گردم و می گردم و گریه می کنم .» این حرفهای همراه با بغض زنانه آرزو ست که حالا تنها آرزویش پیدا شدن  همسرش است .شاید آن زمان که آرزو لباس سپید عروسی را بر تن کرد هر گز فکر نمی کرد   سرنوشت مردی که به او تکیه کرده بود را  روزی باید در میان آبهای سرد خزر  جستجو کند. دریا موج کوتاه و بلندش را به ساحل سنگی بندر امیر آباد می کوبید مثل همان لحظه ای که بالگرد حامل علی مرداسی روی آن به پرواز در آمد و سقوط کرد.هفتم آذر ماه   امسال  بود که خبر  سقوط بالگردی در دریای خزر صبح شمالی ها و کل کشور را  به رنگ حادثه در آورد و نام 5 تن  را به عنوان جانباختگان این حادثه روی زبانها انداخت . قبل از آنکه خبر سقوط بالگرد حامل  علی مرداسی  مخابره شود  همکاران وی روی سکوی امیر کبیر با خانواده مرداسی تماس گرفته و آنان را  از خبر بد اتفاق افتاده  ؛ مطلع کرده بودند .آن روز سرد زمستانی که کودکان خانواده مرداسی چشمشان را به روی روشنایی باز کردند حادثه ای سخت انتظارشان را می کشید خبری که خیلی زود برایشان دیر شده بود.

حالا  بیش از یکماه از آن زمان گذشته و هنوز اثری از علی مرداسی در آبهای خزر یافت نشده است .خانواده مرداسی  که برادر ، همسرو اقوام او را تشکیل می دهند به فرمانداری بهشهر آمده  و با در اختیارقرار  دادن عکس و شماره  تلفنی خواستار اطلاع رسانی در این زمینه شدند و از مسئولان بهشهری خواستند برای پیدا شدن اثری از علی مرداسی به آنان کمک کنند .ظهر یکی از روزهای کوتاه دی ماه بود که از مراجعه خانواده مرداسی به فرمانداری بهشهر مطلع شدم و تصمیم گرفتم  قرار مصاحبه ای را با خانواده مرداسی ترتیب دهم و اینگونه بود که دقایقی با لحظات سخت همراه با بغض و انتظار خانواده مرداسی همراه شدم خانواده ای که هنوز برای به کار بردن فعل بود برای عزیزشان در شک و تردید به سر می برند .

از علی مرداسی برایمان بگویید.

من محمد مرداسی هستم برادر بزرگتر علی مرداسی .برادرم  متولد سال 47 است و تکنسین جوش بود.تجربه کاری  زیادی داشت بیش از 25 سال  می شد  که به این کار مشغول بود .کارش به گونه ای بود که در پروژه های بزرگی  همچون  پالایشگاه  کار کرده بود اینها را می گویم که به شما بگویم در کارش باتجربه بود. چهار ماهی بود که به سکوی نفتی امیرکبیر آمده بود .کارش به گونه ای  بود که 14 روز کار می کردو 14 روز به خانه و زادگاهش که شهرستان ایذه بود  نزد خانواده ،برمی گشت.

 از حادثه برایمان بگویید.

برادرم  هر وقت که برای کار و پروژه ای می رفت چک آپ می کردو شناسنامه سلامت دارد . آنطور که به ما گفتند گویا برادرم سه  نصف شب  دچار ناراحتی معده شده بود دکتر معاینه اش  کرد فشارش 12 و طبیعی بود هوشیاری کامل هم داشت .دکتر سکو زنگ زد و به هلی کوپتر اعلام کرد که برای انتقال وی بیایند برادرم هم چون روز آخر  کارش بود و باید 14 روز به خانه بر می گشت وسایل و مدارکش را جمع کرد و سوار هلی کوپتر شد که دقایقی بعد هلی کوپتر سقوط کرد.

شما از چه طریقی از سقوط بالگرد و حادثه مطلع شدید؟

همکاران برادرم زنگ زدن و خبر دادند که هلی کوپتر وقت بلند شدن و برگشت اتفاق برایش افتاد ما همان موقع که خبر دار شدیم به اینجا آمدیم اما اثری از برادرم پیدا نکردند .حتی مدارک و ساکش را پیدا نکردند هیچ نشانه ای.

هیچ نشانه ای؟

بله ؛ هیچ اثری از برادرم پیدانشد حتی برانکاردی که رویش بود سالم بود اما برادر من پیدا نشد نام او بین جان باختگان حاثه اعلام شد  ما هم برایش مجلس ختم سوم و هفتم گرفتیم و این پنج شنبه که بیاید مراسم چهلمش می شود اما هنوز بعد از گذشت این مدت هیچ اثری از برادرم پیدا نکردیم .

در حال صحبت با محمد مرداسی بودم که همسر علی مرداسی آرزو ابراز تمایل کرد  تا با ما صحبت کند و من  گفتگو  را با او  ادامه دادم.

برایم بسیار ناراحت کننده است که در این وضعیت سوالی بپرسم .شما را به خاطر صبرو تلاشی که برای پیگیری وضعیت همسرتان به کار گرفتید تحسین می کنم لطفا برا ی ما بیشتر از همسرتان  بگویید.

شوهرم انسان بسیار شریفی است من از او 4 بچه دارم که بزرگترینشان 15 ساله و کوچکترینش هم 3 ساله است که حالا بچه سه ساله ام را رها کردم و به اینجا برای پیگیری وضعیت شوهرم و پدر بچه هایم آمدم.بعد از شنیدن خبر حادثه از نظر روحی خیلی  به من فشار آمده در وضعیت خیلی بدی هستم .از صبح کنار ساحل می گشتم و گریه می کردم .الان نزدیک به چهل روز است  که هیچی از زندگی ام نمی فهمم.

اولین روز اعلام شد  که 5 تا سرنشین هلی کوپتر را پیدا کردند برادر شوهرم به اینجا آمد اما دید اثری از شوهرم پیدا نشده است همه تلاششان را  کردند سپاه،ارتش و هلال احمر ،غواص آوردند و خیلی گشتند اما هنوز اثری از شوهرم پیدا نشده است. نمی دانم جواب بچه هایم را چه بدهم  از وقتی به اینجا آمدم جرات نکردم با بچه ها یم صحبت کنم آخر به آنها چه بگویم؟

در این شهر به کجا بروم؟

فشار زیادی را تحمل می کنم . توی این شهر کجا برم و دنبالش بگردم ؟برادر شوهرم و پسر  عمویش از روز حادثه به اینجا  آمدند. ما  هم  تازه آمده ایم  از مسئولان بخواهیم  دوباره بگردند شاید اثری از او پیدا شود.آنچه می خواهم این است که نهایتش جنازه اش را تحویل بگیرم و اثری از او پیدا شود.

 

هنوز نمی توانم برایش فاتحه بخوانم

 

شوهرم انسانی به تمام معنا بود  بیاین از مردم شهرمون بپرسین . همه اهالی شهر ما ختم قرآن می گیرند و روزه میگیرند  تا خبری از ایشون بشنوند هنوز نمی توانم برایش فاتحه بخوانم هنوز باور ندارم شوهرم را از دست دادم .

حرفهای آرزو متاثرم کرد  لحظه سختی بود  از اینکه با سوالهایم شاید بیشتر  ناراحتش می کردم احساس خوبی نداشتم . همسر علی مرداسی که معلم آموزش ابتدایی در شهرشان است آنقدر  خوب حرف می زد که  به راحتی می شد عمق ناراحتی این زن را فهمید .

40 روز است سر کلاس نرفتم

معلم آموزش ابتدایی شهرم هستم 40 روز است که روحیه ندارم سر کلاس حاضر شوم شاید برایم قطع همکاری بزنند و اخراج شوم. با این وضعیتی که برای شوهرم بوجود آمده اصلا روحیه ندارم .

اگر آقای مرداسی را دوباره ببینید اولین حرفی که به او می زنید چیست؟

اگر ایشون را ببینم  اولین حرفی که به او می گویم این است:« گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم /چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی ».

حرف آخر:

اگر با مسئولین ارتباط دارید از آنها بخواهید که در پیدا شدن شوهرم کمک مان کنند انتظار برایم خیلی سخت است لطفا  با ما همکاری کنند تا شوهرم را  پیدا کنم  .

بغض گره خورده زن غمگینی  که برای یافتن شوهرش کیلومتر های کشدار  را با  تردید طی کرده بود آنقدر تیز بود که قلب هر انسانی را  خراش می انداخت و جریحه دار  می کرد.بعد از تمام شدن  سوالاتم خداحافظی کردم و دفتر یکی  از غم انگیز ترین مصاحبه هایم را بستم  .روایتی از بغض و اندوه و انتظار ، انتظاری به بلندای  همه آرزوهای آرزو.